شهدای دانشجو معلم

خاطره شهیدحسین نریمانی­ لر

 

 

 

محمد فاضلی همرزم وی در جبهه از وی چنین یاد می کرد: در یکی از عملیات ها در انتظار دستور حمله در کانال ها صف بسته بودیم همه به راز و نیاز مشغول بودند و از خدای خود طلب شفاعت می کردند . در این هنگام دستهای از کنار ما رد شدند که ناگهان یکی سلام می کرد. نگاهم را برگرداندم. دیدم حسین است. بعد از احوال پرسی گفت : برای چه نشسته اید، گفتم منتظر دستور حمله هستیمحین گفت وگو دستور حمله صادر شد بعد از مدتی که دنبال حسین گشتم امّا او را پیدا نکردم. بعد ها شنیدیم که او شهید شده است. پدر بزرگوار این شهید می گوید: آخرین بار که اعزام شد بنا به احساس پدری خواستم مانع رفتنش شوم و گفتم :پسرم تو قبلاً به جبهه رفته و به تکلیف عمل کرده ای. بگذار تا این بار پدر پیرت به جبهه برود. حسین قبول نکرد وگفت :پدر باید گل نورسیده خودش را در راه دوست قربانی کند و به دیدار معشوق بفرستد.

«نقل از دوست و همرزم شهید»