شهدای دانشجو معلم

خاطره شهید ناصر آل ابراهیم فتیده

 

 

 

    هیچ شک و تردیدی برای رفتن به جبهه ندارم .با کسب اجازه از خانواده برای اعزام به منطقه مهیا شد. روز اعزام من در کنار ایشان بودم و چندین بار قامتش را سراپا نگریستم و احساس می کردم، از هیجان اعزام نیروی درونی و جسمانی اش چند برابر شده است، چون با چالاکی، ساک خود و سایر همرزمانش را داخل ماشین می گذاشت. وقتی سوار اتوبوس شد  رو به رضا کردم و گفتم: ماشین را نگه دار چند بار این جمله را تکرار کردم. ناصر فکر کرد که شاید از رفتن او به جبهه منصرف شده ام. بلافاصله پایین آمد و گفت: مادر چه شده؟ چرا چنین می گویید؟ مگر خودتان برای رفتنم رضایت نداده بودید؟

از اینکه رضا متطور مرا اینگونه تعبیر کرده بود جا خوردم و جواب دادم: خیر پسرم! من، نه از به جبهه رفتن برادر بزرگترت ممانعت کرده ام و نه مخالف رفتن شما هستم. به رضای الهی راضی هستم و تو را به خدا می سپارم. هیچ شک و تردیدی برای رفتن به جبهه نداشته باشید. منظورم از این گفته، آن بود که از بدو اعزام در شما نیرو و قدرت مضاعفی دیدم که بسیار مرا شگفت زده کرده است. به همین جهت به شوخی گفتم که ماشین را نگه دار پس از آگاه شدن از نیتم لبخندی زد و گفت: مادر عزیز، این شوخی شما را هرگز فراموش نمی کنم ولی بدان که نیرویی را که در من دیدی، در تمام همرزمان و رزمندگان وجود دارد و برگرفته از ایمان و عشق به خدا و ادای فریضه است .

«نقل از مادر شهید»

 

پهلوی شکسته :

          بیسیم چی و تک تیرانداز گردان مسلمان لشکر قدس گیلان بوده شب عملیات در منطقه شلمچه و در میان درختان نخل جزیره بوارین فرمانده گردان به او دستور می دهد از دسته قبلی جدا شده و به دسته ای که بیسیم چی ندارد بپیوندد. دوستان او که بعضا در دسته اول بودند پس از بازگشت از خط متوجه نبودن وی می شوند  از دسته دوم کسی باقی نمانده بود... و مظلومانه در گوشه ای از نخلستان بر اثر ترکش خمپاره و مجروح شدن از ناحیه سر و پهلو به شهادت رسید. فرمانده وقت سپاه آقای محسن رضایی در سخنرانی خود بعد از عملیات کربلای 5 در تهران بیان کردند: «عملیات کربلای 5 با نام خانم فاطمه زهرا (س) آغاز شد و عجیب اینکه اکثر شهدای این عملیات از ناحیه پهلو جراحت برداشته بودند...)

«نقل از  برادر شهید»

 

نان آور خانه :

          در خانواده ما اوردن آب و خرید نان از جمله وظایف بچه ها بود. ناصر تمام کارها را دقیق و مرتب انجام می داد. فقط هر چه می گفتم خریدن نان را قبول نمی کرد. حکمت این کارش را نمیدانستم، تا اینکه بعد از گذشت چند سال از وفات همسرم و مستقل شدن بچه ها، حالا از طریق حقوق ماهیانه بنیاد شهید زندگی ام را اداره می کنم. اکنون ناصر نان آور خانه من است. 

                                                                                                 «نقل از مادر شهید»